پدر افسانه ای انـــــــــــدر حقیقت
پدر در این جهان آوای مهـــــر است
پدر دریـــای عشـــق است و محبت
پدر آرنـــــــــــده رزق است و روزی
دلم ساغر پدر ساقی به محفــــــــل
مــــــــــــرا پروردگارا عشق او ده
پدر همچــــون ستون در خــانـــواده
نیاید خستگـــــی انـــــد روجودش
پدر را آسمانهــــا می ستـــــودش
پدر انـــدر تواضـع همچـــو احمــد
بی نقطه
یار
.طلای طُرّه ی دلدار وامی
دهداو روی دل رادرسلامی
. که طعم کام ماهم دُرّ اعلا
هماره ماهواره سوی والا
.اگراو رو مراهم درد مرهم
مُراد دل سراسر دارد عالم
. سرای سعی درداروی ماهی
هوای مهردرهر مهروماهی
.گَرَم گرما دهی مهری که درمِی
دلم را وحی هادی گو مرا کِی
. مرا آرام دل در هرحوالی
مُراد دل هُمای سِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِکه حالی
.هوای گرم در گرمای ساحل
که سرما را رها اسرارحاصل
. اگرآسوده دراعصاروصلی
مرا دُرّی اگرالماس اصلی
محبت عشـــق
عـشـقم محبـت می کنى بر جـان من
میـــزبـان عـشـق باشــد جـــان من
با چه شیـوه از نهــان گـویـد سخــن
حـــرف هایش بهــر دل قـرآن من
مـرهـمـی او خستـگــان هستـش دوا
روح و دل را خسته او درمان من
گـر ز دریا قطــره ای در دل چکــد
گـنــــج می بـاشــد دل ارزان مــن
ا
ای که معشوقی بـه عـاشـق پیشگـان
جان به قـربانت همـی جـانـان مـن
در دهــی کـآنجــــا بــود مــأوای دل
دل رعیت،عـشـق هستش خان من
نیایش
نیایش می کنم کارام جانم
کند لطفی دهد بر خود امانم
نیایش می کنم تااسمان را
بگیرم دست حتی این جهان را
نیایش میکنم تا درنیایش
دهد گوشی به این دل بهرخواهش
نیایش بگذرد از اسمانها
رسد بر اوی من درکهکشانها
نیایش تانیایش هست هستش
دعا بودش که قلبم برتوبستش
نیایش می کنم تا ان قناری
دهد وصلش به این دل یادگاری
نیایش راتودانی برچه راهیست
سپیدی عدن رادورازسیاهیست
مـی روم زینجا ولی این را بــــدان
قبلـه ات بر دل شدش چون آستـــان
با تـوام ای مـــاه رویــم در جهـــان
در میان قلـــب و دل هستـی نهـــان
مــی روم با کوله باری از نگـــــاه
این تویــی آن ماه دل انـدر پگـــــاه
شاید این آن آخرین حرف من است
دوستت دارم بـدان از باطـــن است
هــر نگاهــــت ماه تر از نور مـــاه
راهـی ام خواهم تو باشـی بیـن راه
روزها از خانـه بیــــرون مــی شدم
سوی تو چون رود هامون می شدم
یاد آن روزی که کردی یک نگــــاه
مهــــــررابا آن فشـانــدی بر پگــاه
شام ها از دیـــده پر خـــون می شدم
تا تو می دیدم چو مجنون می شدم
با خیالـــت زندگـــی روشــن شـــود
قامتــم گر خم شده است آهن شـــود
عشــــق جامـــی را میـان تـن کنــــد
قلـــب من در باغ و گلشـــن شـــود